تولد یک منحوس
چند روز پیش تولدم بود.یعنی سالگرد تولدم بود.مشکل این بود که برعکس هر سال که می اومد و رد می شد و حتی نمی فهمیدم که اون روز گذشته، امسال از قبلش می دونستم و بدون اینکه علتش رو بدونم فکر می کردم که روز خاصی حداقل برای من باید باشه.
از اول صبح دل پیچش خفنی گرفته بودم.واقعیتش یه جورایی به خودم قبولوندم که خود این دل پیچش نشون میده که تولدم روز خاصیه.بدبختی حالم هی بدتر می شد.نزدیک های ظهر حالت تهوع شدیدی گرفتم.اون روز سر هیچ کدوم از کلاس هام نتونستم برم.
هیچ کی یادش نبود که تولدمه.با اینکه انتظار هم نداشتم که کسی یادش باشه اما یک کم خورد تو حالم.از همه بدتر اینکه حتی اون روز یک اتفاق خاص هم نمی افتاد.همه چیز مثل همیشه بود.این جوری بهتون بگم که راحت تا نزدیکی های غروب رو می تونم رد کنم و چیزی در موردش نگم چون واقعا هیچ اتفاقی نیافتاد.فقط حال من هی بدتر می شد.چند باری هم حس می کردم الان بالا می ارم می رفتم دستشویی اما خبری نبود.
می دونید براساس روایاتی می گویند که از همون اولش هم(منظورم موقع تولدمه)نحس بودم.حتی یکی نثر صریح یکی از دکتر های اون روز را نقل می کند که گفته بوده:"انگار این بچه دوست نداشت بیاد تو این دنیا".بعضی ها هم در ادامه می گویند که بعد از گفتن این جمله اون دکتر لبخند تلخی زد.خلاصه بگم دکترها زوری کشیدنم بیرون.مثل اینکه بعدشم گریه ام بند نمی اومده.مجبور شدند کمی داروی آرامشبخش بهم تزریق کنند.تازه گوشه و کنار هم شنیدم که سر اینکه بهم ارامشبخش زدند دعوای بدی بین بیمارستان و والدینم در گرفته است.همچنین وقتی اوردنم خونه دو سوم روز رو گریه می کردم.
البته خودم که هر چی فکر می کنم یادم نمی اید، اما اگر این روایت ها درست باشد،و همچنین اینکه روز تولد روز خاصیه،اونوقت باید روز نحسی باشه.حتی یه چیز جالب اینه که تا همین چند سال پیش خیلی ها از جمله خودم و پدر و مادرم بر این باور بودیم که روز تولدم روز سیزدهمه.طوری که حتی من چند جایی هم که باید در مورد روز تولدم اطلاعات می دادم سیزدهم اعلام کرده بودم.اولین باری که فهمیدم روز تولدم سیزدهم نیست باور نمی کردم و هی می گفتم که حتما کسی در شناسنامه ام دست برده.چون دیگه با نحثی خو گرفته بودم.
یک چیز دیگم که یادم اومد اینه که روز تولدم باز هم براساس روایات شدیدا ابری بوده است،یکی از اون روزهایی که امار خودکشی و اظهار عشق خیلی بالا بوده است،یکی از دایی هام تعریف می کنه که اون روز بدون دلیل از صبح تا غروب داریوش گوش می کرده است.
دوباره می گم نمی دونم که این روایات درست بوده است یا نه ولی هر چی که بوده فعلا من در روز تولدم داشتم از دل پیچش می مردم.دمدمای غروب یک کم حالم بهتر شد.حس کردم که به احتمال زیاد غروب به معنای تمام شدنه روز تولدمه و در نتیجه حالم خوب می شد.هوا که تاریک شد،جدا حالم خوب خیلی بهتر شده بود،تصمیم گرفتم برم تو تاریکی قدم بزنم،من عاشق قدم زدن تنها و بی هدف تو تاریکی ام.
6 comments:
Tavallodet mobarak!
manam ye zamani hamishe roozaye tavalodam del piche migereftamo halam bad bood,amma yeki 2 saaly hast ke roozaye tavalodam halam bad nemishe o be zamiono zaman bado birah nemigam!
rasty,migam intoriam ke migi nahs nistia,kolliam khoobi,bavar kon!!!
e ! tavalodet mobaarak ! tavalod khube ! ama age tedaadesh bishtar az yek baar dar saal baashe behtar ham mishe !
nahsi o ina harfaa ro ham behtare azash oboor koni o rooz etavalodet ham faraamoosh nakoni !
valla ! nahsi ya`ni chi ??? vaa !
nazanin,in adam ke malomam nist man basham,ye seri chizaye ghalat ro bavar mikone,ye bavar karde,va hala barash oon chizaa ye vagheiat mahs shode,va hata daghigh be yad nemiare ke in chizaa ro kesi behesh gofte?too film dide?ya ye vaghiati boode ke ba afaride shodanesh afaride shode,
masalan age ye saal rooz tavalodesh ro yadesh bere halesham bad nemishe,kheili sade,va in vazeiat e khodesh ro yavash yavash mifahme, va chon mibine ke taghir e in roohie barash doshvare,bejash bahash kenaar miad,va hatta ye saal mesle emsaal, tavalodesh ro be khodesh ye rooz zoodtar tahmil mikone taa oon nahsi zoodtar biad o bere,chon rooz e tavalodesh ye kaar e mohemi baraye anjaam dadan dare
ziadi hame chiz ro tozih midi aslan ba kheng farz kardan mellat movafegh nistam!
Matnat kheili bahal shode, jadidan daram ba matnat hal mikonama
Post a Comment