Thursday, August 25, 2005

صحبت های دو عاشق

پسر:بابا چه ميدونم جواب اين تعارفات چيه،من همش میگم:"خواهش میکنم"

دختر:ببین من ديگه نميتونم دوستت داشته باشم،

پسر:اگه سعی کنم روابط عمومیم رو درست کنم چی؟

دختر:خوب طول ميکشه،جون تو راه نداره،نميتونم دوستت داشته باشم،

پسر:اصلاً برو گمشو منم دوست ندارم دختر:خودت خواستی ها پس من ميرم،

پسر:برو،حالا که اينجوری شد،من هم از این به بعد نانی رو دوست دارم،

دختر:خنگه نانی کتاب ........ رو نخونده ها،

پسر:جدی ميگی؟ولی فکر کنم چاره ای نباشه آخه دوری تو من رو ميکشه،

دختر:آهان شانی چه طوره،اصلا همه ميگن شبيه منه،فکر ميکردن ما فاميليم،

پسر:نه ديگه لااقل يکی رو بگو که قیافه جديدی داشته باشه،تو رو که زیاد دیدم

دختر:به يه شرط پسر:چی؟

دختر:اينکه تو هم از هانی نظرش رو راجب به من بپرسی بعد به من بگی،

پسر:آخه اون که خودش یکی رو دوست داره،

دختر:من بدون اون ميميرم، رگهای دستش که زده بیرون رو خیلی دوست دارم،

پسر:باشه اما رگهای دست من هم بعضی وقت ها می زنه بیرون

دختر انگار که اتفاقی نیافتاده ادامه داد

دختر: تو اونو جورش کن، منم سانی رو واست جور ميکنم،

پسر:نه بابا سانی قبول نميکنه

دختر:تو چی کار داری اون با من خیلی هم دلش بخواد

پسر کمی مکث کرد و ادامه داد

پسر:ميدونستی تو خيلی خوبی دختر:آره تو هم خيلی خوبی،

...

Saturday, August 20, 2005

وضعيت يک:

دنيا همه چيزش قشنگه

عشقش نفرتش

تولدش قتلش

سکسش سوسکش

...


وضعيت دو:

دنيا همه چيزش تکراری

رنگ درختاش دستشویی رفتنش

معروف شدنش زندان افتادنش

زندگی کردنش آدماش

...


من در حال حاضر در هر ثانيه تغيير وضعيت

ميدم از وضعيت يک به دو و در ثانيه بعدش از دو به يک

و حتی بعضی لحظه ها هر دو با هم

Monday, August 15, 2005

اون لجن

روده هاش که ريخته بود بيرون نظرم رو جلب کرد

ياد يه صحنه گزارش يک مرگ افتادم

اون موقع هيچ شهودی از اين جمله کتاب نداشتم:

روده هاش رو با دو دست گرفته بود و سعی می کرد

خاک روشون رو پاک کنه


و صحنه وحشت آوری به نظرم مي رسيد

امّا حالا برام جالب بود


هنوز تشنج ضعيفی در صورتش بود

فکر خنده آوری به ذهنم رسيد

فکر اينکه زنده باشه و بلند شه

راه بره در حالی که همه جاش آويزونه

حالم از فکر خودم به هم خورد


جنازش افتاده بود جلوم اما تمام دلايلم رو برای

کشتن اون فراموش کرده بودم

فقط تنها چيزی که هنوز تو ذهنم بود

اون چشای سبز گندش بود

يعنی فقط برای اين کشته بودمش؟؟؟


دوباره به صورتش نگاه کردم

باورم نمی شد که مرده باشه واقعا خوشگل بود

اما وقتی نگام در طی بدن اون به اون دو برجستگی رسید

حس خوبی بهم دست داد

حس اینکه دیگه دست هیچ کسی به اونها نمی خوره

دست اون لجن و حتی دست خود من

بايد می رفتم،لباسام رو نگاه کردم،

با تعجب متوجه شدم با اينکه به نظرم مي رسيد

که بايد خونی باشن اما پاک بودن دستام هم همينطور


اما امکان نداشت

وقتی شکمش رو پاره می کردم شدیدا خون می پاچید

بی خیالش شدم شایدم شانس بوده دیگه

به چاقو نگاه نکردم مي ترسيدم اون هم پاک باشه

و حتی در کشتنش هم اون لجن از من جلو زده باشه


وقتی خارج مي شدم برگشتم و نگاش کردم

بدنش شکل واقعا زشتی به خودش گرفته بود

برگشتم و با یک پارچه ای پوشوندمش


به خودم گفتم شايد از اين به بعد بدون

وجود اون دو تا چشم سبز دنیا قشنگتر بشه

من هم امید بیشتری برای زندگی پیدا کنم

اما شاید من

فقط اون چشای سبز رو دوست داشتم

Saturday, August 13, 2005

گمشده


از وقتی يادمه دنبالش ميگشتم.هر جای که فکر ميکردم دنبالش گشتم

خيلی ها ميگفتن يه همچين چيزی وجود نداره،
خيلی های ديگه هم ميگفتن که

مطمئن نيستن ولی انگار يک همچين چيزی ديدن

هر کی يه حرفی ميزد

شک و ترديد در من شدت ميگرفت که آيا ادامه بدم يا نه

در تمام اين سالها به خودم ميگفتم که اگه پيداش کنم

زندگيم عوض ميشه

و به چيزی که کمبودش رو اين همه سال حس ميکردم ميرسم

به چيزی که هيچ چيز بيرونی اون رو ارضا نميکرد

در حقيقت خودم هم نميدانم که چی بود

مثلاً شايد اگه کور بودم مثله يک چشم بود


بالاخره يک روز نشستم و با خودم جدی صحبت کردم

اول به اين فکر کردم که آيا اين همه انتظار درست است

تمام زندگيم را در جستجوی هيچ بودم و الان و فردا و فرداها هم

بايد در انتظارش باشم

اگر بميرم و پيداش نکنم ،اونوقت زندگی من برای چی بوده

برای جستجو کردن و نيافتن

خيلي های ديگه هم ديده بودم که منتظرند

وخيلی هاشون هم در انتظار مردند چه چيز پوچی

ا عصابم وقتی بدتر به هم ريخت که يواش يواش

فهميدم که وقتی آن را پيدا کنم هم چيزی نخواهد شد

اين شک هر روز شديدتر شد تا اينکه ديگر نتوانستم منتظر بمانم


وقتی ديگه جستجو نکردم و فکر هرگونه انتظار از ذهنم بيرون رفت

زمان ايستاد و فقط عقربه های ساعت حرکت کرد

اين اوضاع ديگر پوچتر از پوچ بود،

پس دوباره چيزی رو گم کردم و شروع کردم به جستجوی آن

سلام
این اولین پست این وبلاگ است.

عزيزان من سريع به چند روش خودکشی
نافرجام احتياج دارم،

اگه روشتون آزمايش شده است و خيالبافی نيست،

لطفاً مشخص کنيد

روش های خوب مورد آزمايش قرار ميگيرد،

و اگر جواب داد،

به بهترين آنها به شخصه جايزه ميدهم،

جايزه های ما از اين قرار است

نفر اول:

شخصاً به دست من کشته ميشود

نفر دوم:

تا سر حد مرگ کتک ميخورد به وسيله من،

نفره سوم:

(به بعضی دلایل توسط بعضی افراد حذف شده است)