Friday, May 05, 2006

تنهایی
(جزییات اون سوسک له شده)

“تنهایی هم یک مفهوم مثل تمام مفاهیم دیگه”، این جمله به مسخرگی این جمله است که “تلخی هم، یک مزه است مثل مزه های دیگه”. می دونم اینا فقط بهانه های مسخره برای ادامه دادن، ولی قبول کنید چاره ای ندارم، چون هنوز زنده ام.

حدود یک ماه پیش بود. از اون روزایی بود که داری خفه می شی و نمی دونی باید چی کار کنی. وقتی رسیدم خونه برای این که کسی متوجه نشه سریع رفتم دستشویی. بغض شدید گلوم رو گرفته بود، اما گریه نمی کردم، نمی دونم خودم جلوشو گرفته بودم و یا اشکام خشک شده بود. (روش نمی شد)

سعی کردم حداقل یک کم گریه کنم تا بتونم راحت تر نفس بکشم. شروع کردم به مشت زدن به کاشی های دستشویی، گفتم شاید از درد گریه ام بگیره. یک دفعه متوجه شدم دارم سرم رو هم می کوبم به دیوار. درد بدی در سرم پیچیده بود.(سرش چیزی نشد، نگران نباشید)

نمی شد، نمی تونستم گریه کنم. به سختی نفس می کشیدم. تازه متوجه شدم که باید خودم رو اروم کنم ، با این کارا داشتم وضعیت رو بدتر می کردم. خشونت، پریشونی درونم رو ببشتر می کرد، چون من از خشونت می ترسم.

ساکت نشستم و سعی کردم همون یک کم نفسی که از کنار بغضم از گلوم می گذشت رو به استفاده کامل برسانم. کاملا بی حال شده بودم. حس کردم که دارم می میرم. دیگه صدای نفس کشیدنم شبیه این آسمی ها شده بود که از اسپری استفاده نکردن. (البته مصمئنم که فکر نمی کنید که الان واقعا می میره)

چشام به یک چیزی خیره شده بود. مغزم حدود پنچ دقیقه بعد تونست تشخیص بده که اون یه سوسکه. می تونستم این آشفتگی درونی رو تبدیل به خشونت کنم و اون سوسک رو له کنم. اما ریسک بود، چون این کار اکسیژنی زیادی از بدنم مصرف می کرد و ممکن بود هوا کم بیارم.

در آخر تصمیم گرفتم که تکون نخورم و همونجور بمونم. سوسک هم تکون نمی خورد. مونده بودم اونجا روی دیوار برای چی ایستاده بود. هیچ کاری نمی کرد. تنها بود. یک لحظه احساس کردم نکنه برای من اونجا ایستاده. شروع کردم به حرف زدن با اون. (حداقل که می تونه خیال کنه که داره با سوسک حرف می زنه)

چته؟ واقعیتش دلم بد گرفته. احساس می کنم شدیدا به کسی احتیاج دارم که باهاش صحبت کنم. مثلا چی بگی؟ نه آخه مشکل فقط این نیست که چی بگم. می دونی .... خوب بگو. از من خجالت می کشی؟ نه، امیدوارم بفهمی. ببین این خلا درونی این جوری حل نمی شه. من احتیاج به محبت دارم. احتیاج دارم برای کسی مهم باشم. هو...چرا می خندی؟ من دارم جدی صحبت می کنم. خوب لامصب شاید این حرفها مسخره باشه، ولی واقعا این جوریه. شاید یه مرض روانیه، شاید به خاطر عقده دوران بچگی، شایدم به خاطر حفره ای که خدا درونم گذاشته.

خوب فهمیدم چه مرگته. خوب تو اصلا احتیاج به هیچ کس نداری. چرا، تو نمی فهمی. مثلا وقتی بدونم فلان کار رو انجام بدم مورد توجه قرار می گیرم، خیلی بهتر و بااشتیاق انجام می دم. خوب حالا منظورت چیه؟ هیچ چی، منظورم اینه که منم یه دختر می خوام که دوستم داشته باشه. منم از اون دستای کوچیک سفید نرم می خوام. منم از اون دل های نازک می خوام که برای من نگران شه. منم از اون روحیه های قاطی می خوام که اصلا نمی تونه تصمیم بگیره چی کار کنه. بازم که داری می خندی. (یه جورایی فکر می کنم داره روانکاویش می کنه)

خوب کی جلوت رو گرفته، برو یکی داشته باش. خوب لامصب دست من نیست. یکی باید پیدا بشه که هم من دوستش داشته باشم و هم اون من رو. اه، خوب پس زر نزن. من تو رو خوب می شناسم، تا اخرشم هیچ گهی نمی خوری. این چرت و پرت هایی رو که گفتی ولش کن. تو باید شروع کنی به متنفر شدن. الان امادگی اش رو هم داری. باید از همه و تک تک کاراشون تنفر پیدا کنی. باید به همشون بدبین بشی، حتی نازکترینشون. باید بپذیری که انسان ها همه به فکر خودشونن، باید بفهمی که همه می خوان ازت سو استفاده کنن. خوب حالا یواش یواش باید خشمگین شی. الان حالت بهتر می شه، بلند شو و این سوسک رو هم له کن، دیگه برای صحبت با خودت احتیاج به واسطه نداری.

حالم خیلی بهتر شده بود. بلند شدم و سوسک رو با انگشت لمس کردم. سوسک هیچ تقلایی نکرد. نمی تونستم بکشمش. اما گیر داده بود. می گفت بکشش. می گفت محبت برات زهره. وابستت می کنه. آخرش با خودم گفتم که یک سوسک که نمی تونه تنهایی من رو پر کنه. این حرفها رو هم با خودم زدم نه با این سوسک چندش آور.

آروم لهش کردم. در ابتدا احساس قدرت عجیبی کردم. اما یواش یواش اون حفره پیداش شد. یه جایی درونم بود. ببین چیزی که بود این بود که تو دنیا هیچ خبری نشده بود. همه چیز مثل قبل بود. من و همه همون قبلی ها بودیم. فقط این سوسک که تنها دوستم بود، مرد. (چرت می گه، می خواد دلش به حال خودش بسوزه و البته دل شما براش. مگه سوسکم بهترین دوست ادم میشه.)

دوباره نفسم گرفت و افتادم همون بغل دستشویی. دیگه تصمیم گرفتنم تا آخر دنیا اونجا بمونم. اونجا زیاد ادم احساس تنهای نمی کنه.

(فکر می کنم تا یه ربع دیگه یکی پیداش بشه که دستشویی داشته باشه و نگذاره اون تا ته دنیا اونجا بمونه)

1 comment:

Anonymous said...

Kheili bahash hal kardam, jaryane nasero ke barat tarif kardam, yade khodam oftadamo naser asan ye chizi bood ha kheili kheili bahal bood asan nemishe vasfesh kard, bazam az hamin chiza benevis